27

1. اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله و نظم امرکم. و نظم امرکم. شما را به امام حسین و نظم امرکم! اندک پدری داشتیم سر همین نظم امرکم های شما دارد در می آید. من هم ماخوذ به حیا که در مواجهه با نقض نظمِ امرکم صدا می آید از دیوار و از ما در نمی آید» ولی قاطی کنم گاز میگیرم! گفته باشم.

 

2. من یک درصد هم فکر نمیکردم کاری را به مردی 25 ساله، 30 ساله، 35 ساله و حتی 40 ساله بسپرم و مجبور باشم روزی هفتصد بار پیگیر باشم! مگر زیر قول ها زدن و فراموش کردن ها کارِ بچه های دبستانی نبود؟! شما را به امام حسین زن گرفتید، شوهر کردید، عاشق شدید، فارغ شدید، همان اول ادا و اطوار دربیاورید که سرمان شلوغ است و قبول نکنید کار را، نه اینکه بعد از سه بار گفتن نه مطمئن باش یادم نمیره»، برای بار هفتم موضوع را فراموش کنید! اسم تنبلی ببخش سرم شلوغ بود یادم رفت» نیست! هیچ توجیه دیگری از جمله این که خودت متاهل میشی میفهمی» پذیرفته نیست! با این جمله خودت فلان میشی متوجه میشی» تا الان هفتصد بار سر من را گول مالیدید و ششصد و نود و نه بار بعدا فهمیدم که تنبلی کردید و چرت میگفتید و فلان! مراتیکه! 

 

3. میفرمود شیبتی سورة هود لمکان فاستقم. باید صبر کرد، نه به تنهایی بلکه جمعی. آدم نه تنها خودش باید خوب باشد، بلکه باید سعی در خوب ماندن و بهتر شدن دور و بری هایش هم باشد. لذا هر چند که دوست دارم ذره به ذره پاچه ی بی نظم های دور و برم را گاز بزنم، اما مجبورم لبخند دیپلماتیک تحویل بدهم و بگویم اشکال نداره» که ناراحت نشوند و دلخوری پیش نیاید. حتی بالاتر بروم، دلم بسوزد و از روی مهربانی کمک کنم. حق با من است و آنها بی نظمی کرده اند، اما وظیفه چیز دیگری است و باید مدارا کرد. آیِ مادر مهربان خانواده.

 

4. ولی من آخر روی زبان اینها فلفل میریزم! تا نباشد چوب تر، فرمان نگیرد . ! 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها