31

من را کشید کنار و شروع کرد به درد و دل کردن. دلم گرفت. آمدم بنویسم اصلا ناف ما را با حاشیه بسته اند که دیدم

آفتاب آمد دلیل آفتاب. اصل و فرع را گاهی گم میکنیم. فرقی نمیکند مسئله چیست، فقط داریم دعواهای خاله خانباجی گونه انجام میدهیم و خوشحالیم که خط انقلاب را مثلا حفظ میکنیم، یا خط هر کس دیگری را. 

قرار بود چند تا بسته فکسنی یا فکستنی به مناسبت نیمه شعبان بین خانواده های کم بضاعت تقسیم بشود. حالا مگر این بسته چه دردی از آن ها دوا میکند؟! هیچ. فقط نیمه شعبان بود و دل ما هم خوش که شاید بشود کاری بکنیم، کنار هزاران هزار نفری که دارند این کار را انجام میدهند. همین. نه بیشتر. بسته ها پخش نشده حاشیه ها شروع شد! آن یکی از گوشه ای زنگ میزند که این کار شما ضربه به اعتبار ما میزند! دیگری از فلان مسئول میخواهد دعوت کند. فلانی ناراحت است که چرا . . نه مخالف گزارش کارم، نه مخالف عکس گرفتن و نه مخالف تشکیلاتی عمل کردن و نه مخالف هر حرکت عقلایی دیگر، من فقط مخالف حاشیه ام! یک بسته ارزش حاشیه ندارد! یک بسته ارزش ذره ای ناراحتی بین بچه ها را ندارد. بچه شیعه مگر با بچه شیعه سر حاشیه کلنجار میرود؟! هان؟! از کی تا حالا؟! 

من را کشیده کنار و میگوید فکری بکن. من چه کاره ی ماجرایم؟! من همان شخصیت پشت پرده ی ماجراهایم که هیچ غلطی نمیکند اما همیشه هست ولی نه در بطن ماجرا که در حواشی و یک روز یک رومه نگاری عکس او را چاپ میکند و تیتر میزند مرد همیشه پشت پرده» و همین. و همین. و همین. کار مال همانی است که من را کشیده کنار و امشب درس اخلاق برایم گذاشته بود. نه که بخواهد من را وعظ کند یا منبر برود یا ادا دربیاورد که نه اهل این حرفهاست و نه سوادش را دارد. فقط میگفت فکری بکن. امیدش به من بود؟! عمرا! امیدش به همان هایی بود که داشت آخر کلماتش میگفت. میگفت به حق امیرالمومنین که درست بشه» و من ذره ذره پای اعتقادش مُردم! من مُلدم آقای قاضی! اون خیلی خوبه! خیلی. اون اصله. من فرع هم نیستم. من اصلا نیستم.  


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها